میتونم...
سلام
خوبین؟تعطیلات چطوربود؟امیدورام عزاداری همگی رواقاقابل بدونن
بازم اومدم کمی حرف بزنم
ازهمون چرت وپرتای قبلی
دستم که میخوره به کیبوردنمیدونم ازکجاکلمات میان ورومانیتورنقش میبندن و حتی متناموبازخوانی ویرایش نمیکنم
میدونین انگارایداپر بیراه نمیگه!خودمم بهش میگفتماولی قبولش نداشتم!میگه حتی اگه هدفی هم توزندگیت نداری میتونی یه چیزی روکه اولویت قرارداره هدفت قراربدی.یه چیزی که ازش حداقل متنفرنباشی.مهم نیس چقد دست نیافتنی باشه!
انگاری بدنیس منم یه هدفی واسه خودم بگیرم چمیدونم مثلابرم داروسازی بخونم یانه این خیلی دیگه دست نیافتنیه مثلابرم گرافیک یازبان انگلیسی یا...نمیدونم هرچیزی بالاخره من بایدهرطورشده این2سال دبیرستانموبابهترین معدل تموم کنم.میدونم که میتونم.تادبستان که بودم یه نابغه توکلاسمون داشتیم که حتی معلم هم ازچیزایی که میگف کف میکردومن بعدازاون شاگرد دوم کلاس بودم راهنمایی هم کلاسمون یه خرخون داشت که استعدادنبودولی خب دیگه خییییلی میخوندمن بعدازاون بودم.پس دبیرستانم میتونم خودموبالابکشم میتونم بازنخبه شهرمعرفی بشم به شرطی که بخونم.فقط روزی2ساعت کافیه تاهمه درساموبخونم.وقتی خالم وعمم رومیبینم که چطوراستعدادشون به بادرفت حسرت میخورم انقدبه من امیدمیدن که لااقل توخونواده من یه چیزی بشم.عمم رشته تجربی بودتاسال چهارم شاگرداول کلاس بودمعدلشم فک کنم19.90بوداخرشم پزشکی اوردولی بابابزرگم نزاشت بره دانشگاه.خالمم رشته ریاضی بوداونم تاسال چهارم19وخورده ای بودولی دانشگاه یه رشته خیلی سخت روانتخاب کردواخرشم فک کنم1ترم مونده به لیسانسش شوهرکردو ولش کرد.هم عمم زندگیش خوبه هم خالم ولی جفتشون حسرت به دلشون موند.عمم انگاری بچش که بزرگترشدشوهرش میخوادبفرستتش دانشگاه.به هرحال بگذریم.حرفم این بودکه من نبایدمثه اوناشم من بایدتاتهش روبرم اگه خداکمکم کنه وایداجونم که خیلی پشتمه انشاالله...
به قول ایداتنهاراه نجاتمون ازاین زندگی نکبتی که باخونواده داریم اینه که درس بخونیم ویه چیزی شیم که حداقل اختیارخودمونوداشته باشیم.این شایدتنهاامیدباشه که به ادامه زندگیمون کمک میکنه
نظرات شما عزیزان:
.gif)