طلوع
نظرتون درباره این عکساچیه؟؟؟
ببخشید که کیفیت ندارن
اینامال پنج شنبه19بهمن موقع طلوع افتابه.
منکه تاحالاهمچین صحنه ای روباچشم خودم
ندیده بودم
فرقی نمی کند گودال اب باشی یادریایی بی کران...مهم این است که اسمان رادرخودنشان دهی
نظرتون درباره این عکساچیه؟؟؟
ببخشید که کیفیت ندارن
اینامال پنج شنبه19بهمن موقع طلوع افتابه.
منکه تاحالاهمچین صحنه ای روباچشم خودم
ندیده بودم
بازهم تقه ای دیگرولی اینباربلندترازقبل.
دیگرارام نبود.زیرلب هرچه فهش به یادداشت
نثارپدرش کرد.حالش بهم میخوردازکسانی مثل
پدرش که وقتی حرمت بزرگتری وپدربودنش
رانگه میداشتی ودربرابرتحقیرهاوکارهایش
هیچ نمیگفتی احساس غرورمیکردندوباربعد
بیشترشورش رادرمی اوردند.روزقبل رااز6
صبح تا9شب درس خوانده بود و وقتی خسته
برگشته بودچادرش راروی مبل جاگذاشته بود.
روزبعدرابازاز6صبح تاالله اکبر ظهرمشغول
کارهای منزل وجاروکردن وغذاپختن وجمع
کردن خریدهای پدربود.حال پدرش چادر
سیاهش راتوی کوچه پرت کرده بود.چقداز
خودش بدش امد.کاش اوپدرش نبود.کاش
بی ادبی رایادگرفته بودتاازته دلش کشیده ای
نثارش میکردوتف می انداخت توی صورتش.
حالش بهم میخوردازواژه ی مرد!ازپدرش که
مردانگی اش درهمین کارهایش خلاصه میشد.
چقدرپدرش درنظرش حقیرامد!ایاواقعاهمه ی
مردهااینگونه اندیافقط پدراوست که عقده دارد؟
یک ان انگاربرق به تنش وصل کرده باشندتکان
خورد.نکندوحیدهم اینگونه باشد!ولی نه.
وحیدتنهامردی بودکه میشناخت.مرد
16ساله ای که اورامیپرستید!وحیدمغرور
ولجبازبودولی تصورش راهم نمیتوانست
بکندکه به کسی ان هم ستایش زوربگوید.
نه!حداقل مناکه اورامیشناخت.بچه ترکه
بودندمناهمیشه ازپسردایی نورچشمی اش
وحیدمیگفت.که چقدرخوب واست وچقدراقا
وباشعوراست.حتی همین چندروزپیش که
به مناگفته بوددلش برای وحیدتنگ شده
اوشروع کرده بودازوحیدگفتن.واینکه
دیگرحتی موقع سلام کردن هم به اودست
نمیدهد.وفقط سری به نشانه تاکید.وستایش
باتصورچهره وحیدواینکه واقعاحرفش برای
اومهم بوده دردلش هی قنداب کرده بود
وبالبانی گشوده ازلبخنداشک درچشمانش
حلقه زده بود.باخودش اندیشید:کاش وحید
16سال نداشت.کاش ازاوبزرگتربودوهمین
حالادستش رامیگرفت وباخودش میبردبه
بهشتش.واقعاسخت بودتحمل حداقل
6-7سال دیگران هم بدون وحید.بی
اختیاردوصحنه همتای هم ودرعین حال
زمین تااسمان متفاوت درذهنش جان
گرفت.زمانی که وحیداوراباعشق میان
بازوانش کشیده بودولحظه ای که ان
مردک بیشرف اورابه تن نجسش چسبانده
بود.بازاشکش جاری شد.ارزوکردهرچه
زودتراشک هایش برای همیشه خشک شود!
بهترازقبلی بودیابدتر؟اگه اشکالی داشت بگیدلطفا
اگه میشه لطفایه سایت بهم معرفی کنین
که عکس روبشه توسایزکوچیک اپلودکرد.
چندتاعکس باموبایل دارم میخوام بزارم وبم
سایزش خیلی بزرگه
تق!صدای دراتاقش بود.دلش میخواست درراانقدرمحکم
بکوبدکه پرده گوش پدرش پاره شود.
ولی ارام دررابست.این ازان وقت هایی بودکه
دیگرظرفیتش پرمیشد.دیگرجایی برای عصبانیت
نداشت.وعجیب ساکت میشد!دلش میخواست گریه
کندولی باکدام اشک؟!کنج تختش مینشست و
زانوانش رابغل میگرفت وباچشمانی غرق
نفرت به ناکجاابادخیره میشد.فکرمیکردو
فکرمیکردوفکر!مگربه کجای دنیابرمی خورد
اگراونیزپسربود؟که برادر8ساله اش به
اوکه16سال داشت نگویدمگرمن دخترشده ام؟
کورمیشوی دندت نرم سفره ام راجمع میکنی
لباس هایم راهم جمع میکنی وتاکرده میگذاری
توکمد.یاوقتی باکفش امدروی قالی جای اینکه
نیشش رابازکندوبگویدگمشوبیاقالی راتمیزکن
کشیده ی تری پس گردنش بخوابانی که هی
ردشودحظ کنی ازضربدستت.اصلانه.پسربودن
رامیخواست چکار؟انهمه پسر راخداخلق کرد.
چه گلی به سرمردم زدندکه اوبزند؟مگرهمین
برادروپدرش ازهمان جنس نبودند که ازشان
متنفربود؟دیگرخیالبافی رامیخواست چکار؟
اسمان میرفت وزمین می امداویک دختربود.
ازروی تخت پایین امد.دستانش رامشت کرد.
ازفکری که درسرش میگذشت لبخندی برلبانش
نشست.دفترش رابازکردونوشت:
ستایش راخواهم کشت.
قلبش راخودم ازسینه اش بیرون میکشم.
ستایش ازقلبش هیچ خیری ندید.
بدون قلبش زنده تراست!
نظرتون روحتمابگید.اگه اشکالی داشت یاهرچیزدیگه
بی خبرم نزارین.اگرم خواستیدبگیدبقیش روبنویسم.
البته هنوزمعلوم نیس بقیش چیه چون بهش فک نکردم
بعضیا کلاخود درگیری مزمن دارن!توبهشون سلام کنی یه
لبخندبزنی جدوابادتوبه فهش میده که توبه من توهین کردی.یه
تختشون که خدادادی کم هست حالاماهم بیایم طرفداری کنیم
یاروکلاتوفازهنگه که چطوشدداره بالبخندسلام میکنه؟!
بگیرکه اینم داره به من توهین میکنه و د برو که رفتیم
توفهش!پناه برخدا!مردم هم چمیدونن میگن خب لابد یاروداره
راس میگه!
سلام زهراجان.خوبی عزیزم؟نمیدونم میای وبم که اینجاروببینی یانه ولی به هرحال من کلی خوشحالم.الان15وخورده ای بعدازظهرروزسه شنبس وداره نم نم بارون میاد.توخونه تنهام.مامانم وداداشم رفتن بوشهروبابامم سرکاره.اول قصدم بودکه ازچهارشنبه دست به کارشم ولی دیدم شایدفرداخونه شلوغ باشه ونشه بشینم پای کامپیوتر.اگرم بابام یامامانم ببینن هی غرمیزنن سرم که داری چیکارمیکنی وبایدبراشون توضیح بدم.اون وقت اگه تااخرسالم یه نمره بدبیارم میگن ازبس پای کامپیوترمیشینی.میدونم درحدتونیست وارزشت خیلی بیشترازایناس.کاش پیشت بودم وبرات یه تولدحسابی میگرفتم ولی نشد.کادوت رومیزارم واسه هروقت که دیدمت.امیدوارم16سالگی مبارکی روداشته باشی.برات ارزوی بهترین هارودارم.میبوسمت ازراه دور
نوشتن نمایشنامه وکارگردانیش واسه دهه فجرافتاده به عهده من.اگه توذهنتون یه موضوع خوب دارین لطفابهم بگین.توموضوعش موندم خواهش میکنم کمکم کنین.راستی یه سری حرف هم زدم چون دیدم زیاده فک کردم بزارم ادامه مطلب بهتره
امروز9ربیع الاول تولدمریم جونمه همگی بگین مبارکش باشههههه
مریم جان بهترین هاروبرات ارزومیکنم عزیزم انشالله100سالگیتوخودم برات جشن بگیرم
الهی!نه من انم که ز فیض نگهت بپوشم
نه توانی که گداراننوازی به نگاهی
دراگربازنگردد نروم بازبه جایی
پشت دیوارنشینم چوگدابرسرراهی
کس به غیرازتونخواهم،چه بخواهی چه نخواهی
بازکن درکه جزاین خانه مرانیست پناهی